جدول جو
جدول جو

معنی پیچ گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

پیچ گرفتن
(هََ کَ رَ)
پیچ گرفتن دل، درد گرفتن امعاء در اسهال. شکم روش پیدا کردن. پیچ زدن شکم. رجوع به پیچ زدن شود
لغت نامه دهخدا
پیچ گرفتن
پیچ گرفتن دل. درد گرفتن امعا بسبب اسهال شکم روش یافتن پیچ زدن شکم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش گرفتن
تصویر پیش گرفتن
گرفتن قبل از موعد مقرر، پیش رو قرار دادن، جلو انداختن و پیشاپیش بردن
آغاز کردن، شروع کردن
مانع شدن، جلوگیری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیه گرفتن
تصویر پیه گرفتن
کنایه از چاق شدن، انباشته شدن چربی در عضوی از بدن، پیه آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشه گرفتن
تصویر پیشه گرفتن
پیشه کردن، پیشه ساختن، کاری را حرفه و شغل خود قرار دادن، پیشه کردن، برای مثال هر آن کس که او پیشه گیرد دروغ / ستمگاره خوانیمش و بی فروغ (فردوسی - ۷/۴۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشی گرفتن
تصویر پیشی گرفتن
پیش افتادن، جلو افتادن
فرهنگ فارسی عمید
(هََ هََ فَ)
ستدن قبل از وقت مقرر. قبل از موعد معهود گرفتن: استسلاف، بها پیش گرفتن. (از منتهی الارب)، برابر گرفتن. مقابل خود قرار دادن. پیش روی نهادن:
هر کو سپر علم پیش گیرد
از زخم جهانش ضرر نباشد.
ناصرخسرو.
تو پرده پیش گرفتی وز اشتیاق جمالت
ز پرده ها به در افتاد رازهای نهانی.
سعدی.
، جلو انداختن. جلو افکندن. پیشاپیش قرار دادن و روان ساختن. جلو افکندن و بحرکت واداشتن. در پیش گرفتن: گفت آن خانه خداوند است و او خانه خود را نگاه دارد ابوطالب را پیش گرفتند و بنزدیک ابرهه بردند. (قصص الانبیاء ص 213). چون خلق آرام گیرند تو بنی اسرائیل را فرا پیش گیر و از مصر بیرون رو. (قصص الانبیاء ص 107). برخاست زن خویش و گوسفندان را در پیش گرفت و روی در بیابان نهاد و میرفت. (قصص الانبیاء ص 96)، جلو گرفتن. سد راه آن شدن. (آنندراج). مانع شدن که پیش رود:
دل رمیدۀ ما را که پیش میگیرد
خبر دهید ز مجنون خسته از زنجیر.
حافظ.
چو شاه قصد دل بیدلی کند حافظ
کراست زهره و یارا که پیش شاه بگیرد.
حافظ.
چو سیل شوق برآورد موجۀ طوفان
نمی توانش بخاشاک صبر پیش گرفت.
ظهوری.
تا آب زندگی دو قدم راه بیش نیست
آیینه پیش راه سکندر گرفته است.
صائب.
- پیش گرفتن کاری را، با سر آن شدن. به استمرار آن کار کردن. آغازیدن. شغل آن ورزیدن:
با چنین بخشش پیوسته که او پیش گرفت
رود جیحون را شک نیست که آب آید کم.
فرخی.
چون کنون اتفاق افتاد پیش گیریم که همه عالم میراث ماست و بیگانگان دارند. (تاریخ سیستان). و حاجب بکتکین احتیاط زیادت پیش گرفت. (تاریخ بیهقی). من بخلیفتی ایشان کار را پیش گرفتم. خواجه بدیوان آمد و شغل پیش گرفت و کار میراند چنانکه وی دانستی راندن. (تاریخ بیهقی). چون از این فارغ شوم آنگاه تاریخ نشستن این پادشاه بر تخت ملک پیش گیرم. (تاریخ بیهقی). اگر جنگ آرد بر نشینیم و کار پیش گیریم. (تاریخ بیهقی ص 354). آنروز و آن شب تدبیر بردار کردن حسنک پیش گرفتند. (تاریخ بیهقی ص 183 چ ادیب). سلطان گفت: پس زود پیش باید گرفت. (تاریخ بیهقی ص 70). حساب او پیش باید گرفت و برگذارد. (تاریخ بیهقی ص 395). این دیبای خسروانی که پیش گرفته ام بنامش زربفت گردانم. (تاریخ بیهقی ص 392). آن تاریخ بازماندم و بقیت احوال این بازداشته را پیش گرفتم. (تاریخ بیهقی). و همان خویشتن داری را با قناعت پیش گرفته. (تاریخ بیهقی). ما هر چه از چنین مهمات در پیش گیریم اندر آن با وی [با آلتونتاش] سخن گوئیم. (تاریخ بیهقی). گفتم... که چه میباید نبشت، گفت (مسعود) از مصالح ملک و این کارها که داریم در پیش و پیش خواهیم گرفت آنچه صوابست... بباید نبشت. (تاریخ بیهقی). چندفریضه است که چون ببلخ رسیم... آنرا پیش خواهیم گرفت. (تاریخ بیهقی). پس من بخلیفتی ایشان این کار را [راندن تاریخ را] پیش گرفتم. (تاریخ بیهقی). و آن دعوت بزرگ هم پنجشنبه بساخته بود و کاری شگرف پیش گرفته. (تاریخ بیهقی). که فریضه بود یاد کردن اخبار و احوال امیر مسعود در روزگار ملک برادرش محمد بغزنین و پیش گرفتم و راندم. (تاریخ بیهقی ص 47). اخبار و احوال امیر مسعود پیش گرفتم و راندم... سخت بشرح و اکنون پیش گرفتم رفتن لشکر را از تکین آباد. (تاریخ بیهقی ص 47). بدان رسیدم که سلطان مسعود حرکت کند از هرات سوی بلخ، آن تاریخ باز ماندم و بقیت این باز داشته پیش گرفتم. (تاریخ بیهقی). و [اخبار] مسعود پیش گرفتم و راندم از آنوقت باز که وی از سپاهان برفت تا آنگاه که بهرات رسید. (تاریخ بیهقی). سلطان گفت پس زودپیش باید گرفت که رفتن ما نزدیکست. (تاریخ بیهقی). سیم آنکه اگر دو کار پیش من آمدی یکی دنیا [و یکی] آخرت اگر تمام کارهای من معطل شدی کار خدا را پیش گرفتمی. (قصص الانبیاء ص 58). فرعون گفت اگر چنانچه این حکم برنیاید حکم دیگر پیش گیرم. (قصص الانبیاء ص 90). گفت مهمی بزرگ پیش گرفته ای چون بدریا رسی عجایبهای بسیار ببینی. (قصص الانبیاء ص 172). و این مهم که من پیش میگیرم لشکرها را با خویشتن نخواهم بردن جز اندکی. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 67).
دیوانگی ارچه پیش گیرد
برگو ره عاقلان پذیرد.
نظامی.
هر کس بجهان خرمیی پیش گرفتند
ما را غمت ای ماه پریچهره تمام است.
سعدی.
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالۀ کار خویش گیرم.
سعدی.
تواضع پیش گیرکه جاه ازاین زیادت نیست. (مجالس سعدی ص 22).
عقل و ادب پیش گیر و لهو و لعب بگذار.
سعدی.
کسی گفتش اکنون سر خویش گیر
وزین سهلتر مطلبی پیش گیر.
سعدی.
راستی پیش گیر و ایمن باش
کورهانندۀ تو بس باشد.
سعدی.
مشعله ای برفروز، مشغله ای پیش گیر
تا ببرند از سرت زحمت خواب و خمار.
سعدی.
برو هرچه میبایدت پیش گیر
سر ما نداری سر خویش گیر.
سعدی.
گروهی بماندند مسکین و ریش
پس چرخه نفرین گرفتند پیش.
سعدی.
که بیهوده نگرفتم این کار پیش
برو چون ندانی پس کار خویش.
سعدی.
اگر دشمنی پیش گیرد ستیز
بشمشیر تدبیر خونش بریز.
سعدی.
مراد نفس ندارند ازین سرای غرور
که صبر پیش گرفتند تا بوقت مجال.
سعدی.
اگر پای بندی رضا پیش گیر.
سعدی.
وفا پیش گیر و کرم پیشه کن.
سعدی.
درشتی نگیرد خردمندپیش.
سعدی.
بدکاری پیش گرفته ای، نه کاری خوب آغاز کرده ای.
- پیش گرفتن درسی را، پس گرفتن آن. پس گرفتن استاد درس شاگرد را. سبق. (تاج المصادر بیهقی). پرسیدن از شاگرد درس او را تا داند یا نه. پرسیدن معلم درس متعلم را. داشتن شاگرد را که درس خود را نزد استاد بخواند تا پیدا آید که آموخته است یا نه.
- پیش گرفتن راهی را یا سفری را، بدان شدن:
مرا گفت اکنون سر خویش گیر
بحل کن تو ما را رهی پیش گیر.
فردوسی.
که در پیش گیرد ره راستی
بپیچد ز هر کژی و کاستی.
فردوسی.
پس متوکل راه سنت پیغمبر صلی اﷲ علیه پیش گرفت. (تاریخ سیستان).
برخاستم از جای و سفر پیش گرفتم
نز خانه م یاد آمد و نز گلشن و منظر.
ناصرخسرو.
رفتم از پیش او و پیش گرفتم
راهی سخت و دراز چون دل کافر.
مسعودسعد.
ره پیش گرفت بیت خوانان
برداشته ویک مهربانان.
نظامی.
ره راستی گیرم امروز پیش
که آگاهم از روز فردای خویش.
نظامی.
این توئی با من و غوغای رقیبان از پس
این منم با تو گرفته ره صحرا درپیش.
سعدی.
اگر مرد عشقی کم خویش گیر
وگرنه ره عافیت پیش گیر.
سعدی.
پدر گفتش اکنون سر خویش گیر
هر آن ره که میبایدت پیش گیر.
سعدی.
چنین راه اگر مقبلی پیش گیر
شرف بایدت دست درویش گیر.
سعدی.
بحکم نظر در بد افتاد خویش
گرفتند هر یک یکی راه پیش.
سعدی.
تو نیز اگر توانی سر خویش گیر و راه مجانبت در پیش. (گلستان سعدی).
- در پیش گرفتن، متحمل شدن: مردی امید بمن و بجاه من داد و سفری دراز در پیش گیرد از عراق تاارمنیه. (تاریخ برامکه)
لغت نامه دهخدا
(یُ)
پیه آوردن. پیه گرداگرد آن برآمدن، کنایه از نابینا شدن، چه پیه چشم موجب نابینائی است، گویند: چشمت پیه آورده است یعنی نمی توانی دید. (آنندراج) :
پیه گرفته است چشم جوهریان را
ورنه چون من گوهری نبود بمعدن.
طالب آملی.
و نیز رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 354 شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
دنبال گرفتن. در عقب رفتن. تعقیب کردن:
تو به آواز چرا میرمی از شیر خدا
چون پی شیر نگیری و نباشی نخجیر.
ناصرخسرو.
ز گرمی روی خسرو خوی گرفته
صبوح خرمی را پی گرفته.
نظامی.
گریزان ره خانه را پی گرفت
شبی چند با عاملان می گرفت.
نظامی.
بلاجوی راه بنی طی گرفت
بکشتن جوانمرد را پی گرفت.
سعدی.
شبی خفته بودم بعزم سفر
پی کاروانی گرفتم سحر.
سعدی.
آن پی مهر تو گیرد که نگیرد غم خویشش
وآن سر وصل تو دارد که نباشد غم جانش.
سعدی.
زآن میی کز کام بویش تا نشد اندر دماغ
هیچ غم از طبعاهل فضل برنگرفت پی.
(از صحاح الفرس).
، رد پای برداشتن. بر اثر پای رفتن:
گراز گریزنده را پی گرفت
شبیخون زد و راه بر وی گرفت.
نظامی.
، در تداول خراسان، وقتی برف آب نشود و زمین را فروپوشد و استوارنشیند، گویند برف پی گرفته است.
- پی در گرفتن، رد پای برداشتن:
نقیبان راه جوئی برگرفتند
پی فرهاد را پی درگرفتند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
سبقت جستن جلو افتادن پیش افتادن: مردمان بصره سبقت و پیشی گرفتند بر اهل کوفه. در این مقام آمدند که بر اضداد پیشی گرفته لوای استقلال بر فرزاند، تفوق پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویر گرفتن
تصویر ویر گرفتن
میل شدید یافتن: (فلانی بسیگار ویرش گرفته) یا ویر گرفتن کسی را. میل شدید کردن وی بامری: (این پسر من ویرش گرفته است که از کار ساعت سر در بیاورد)
فرهنگ لغت هوشیار
گرز گرفتن (زورخانه) ورزش باستانی کردن بوسیله میل گردانیدن میلهای چوبین نسبه سنگین بدورشانه گبورگه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کین گرفتن
تصویر کین گرفتن
انتقام کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پیشه کردن پیشه ساختن حرفه و شغل خود قرار دادن: اگرشاعری را تو پیشه گرفتی یکی نیز بگرفت خنیاگری را. (ناصرخسرو)، کار خود قرار دادن عمل خود ساختن ورزیدن: هر آن کس که او پیشه گیرد دروغ ستمکاره خوانیمش و بی فروغ. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمچ گرفتن
تصویر سمچ گرفتن
مشغول شدن افراد سپاهی به کندن سوراخهایی در زیر قلعه دشمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پند گرفتن
تصویر پند گرفتن
عبرت گرفتن اعتبار تذکیر تذکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرا گرفتن
تصویر پرا گرفتن
فرا گرفتن: (ردن ردنا پراگرفت) (منتهی الاب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای گرفتن
تصویر پای گرفتن
پا گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
پی گرفتن چیزی را. آنرا دنبال کردن در عقب وی رفتن: گریزان ره خانه را پی گرفت شبی چند با عاملان می گرفت. (نظامی)، رد پای برداشتن بر اثر پای رفتن: گر از گریزنده را پی گرفت شبیخون زد و راه بروی گرفت. (نظام)
فرهنگ لغت هوشیار
پیه آوردن، برآمدن پیه گرداگرد عضوی، 0 نابیناشدن: پیه گرفته است چشم جوهر مانرا و نه چو من گوهری نبود بمعدن 0 (طالب آملی)
فرهنگ لغت هوشیار
قبل از موعد مقرر گرفتن ستدن پیش از وقت: استسلاف بها پیش گرفتن، مقابل خود قرار دادن پیش روی نهادن: نخست از مجاهدان دلاوری سپری پیش گرفته پای تهور بفشرد، جلو افکندن پیشاپیش قرار دادن و روان ساختن جلو انداختن و بحرکت وا داشتن: ابوطالب را پیش گرفتند و بنزدیک ابرهه بردند، آغازکردن شروع کردن: با کیومرث طریقه مصالحت و دوستی پیش گرفت، سد راه شدن مانع آمدن جلوگیری کردن: دل رمیده ما را که پیش میگیردک خیر دهید بمجنون خسته از زنجیر. (زنجیر) یا پیش گرفتن درسی را. پس گرفتن استاد آن درس را از شاگردپرسیدن معلم درسی را از شاگرد. یا پیش گرفتن راهی یا سفری را. بدان راه یا سفر شدن، یا پیش گرفتن کاری (شغلی) را. بدان مشغول شدن اشتغال ورزیدن بدان: مشعله ای بر فروز مشغله ای پیش گیر تا ببرند از سرت زحمت خواب و خمار. (سعدی) یا در پیش گرفتن کاری (شغلی) را. مشغول آن شدن، اقدام بدان کردن: مردی امید بمن و بجاه من دارد و سفری دراز در پیش گیرد از عراق تا ارمنیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویر گرفتن
تصویر ویر گرفتن
((گِ رِ تَ))
هوس شدید به چیزی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میل گرفتن
تصویر میل گرفتن
((گِ رِ تَ))
ورزش باستانی کردن به وسیله میل، گرداندن میل های چوبی سنگین به دور شانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمچ گرفتن
تصویر سمچ گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
سمج گرفتن، مشغول شدن افراد سپاهی به کندن سوراخ هایی در زیر قلعه دشمن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشه گرفتن
تصویر پیشه گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
کاری را به عنوان پیشه قرار دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشی گرفتن
تصویر پیشی گرفتن
((گِ رِتَ))
سبقت گرفتن، جلو زدن، برتری پیدا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پند گرفتن
تصویر پند گرفتن
((پَ. گ ِ ر ِ تَ))
عبرت گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاچه گرفتن
تصویر پاچه گرفتن
بی جهت کسی را آزار دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پی گرفتن
تصویر پی گرفتن
تداوم بخشیدن، تداوم دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیشی گرفتن
تصویر پیشی گرفتن
سبقت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیشی گرفتن
تصویر پیشی گرفتن
Precede
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پول گرفتن
تصویر پول گرفتن
Cash
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیشی گرفتن
تصویر پیشی گرفتن
предшествовать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پول گرفتن
تصویر پول گرفتن
получить наличные
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پول گرفتن
تصویر پول گرفتن
Bargeld bekommen
دیکشنری فارسی به آلمانی